Friday, September 18, 2009

رامتین و مامانش و امید

من اسمم رامتينه و اهل تهران هستم. اول از همه بگم که من گي هستم اما خوب سکس با زنها رو هم دوست دارم. داستان از اينجا شروع مي شه که من و مامان و خواهرم تو خونه تنها هستيم چون مامان طلاق گرفته و ما با اون زندگي مي کنيم............ مامان 39 سالشه و من 20. خواهرم هم 18سال. من از بچگي به مامان خيلي وابسته شدم. چون قيافم هم دخترونه بود همه به من ميگفتن بچه ننه. ولي من ناراحت نمي شدم چون من واقعاُ مامانو دوست داشتم و اونم همينطور. مامان وقتي از بابا طلاق گرفت اوضاعش از نظر روحي به هم ريخت. برا همينم من هميشه کنارش بودم. از همين جا وابستگي من به مامان شروع شد و هر روز بيشتر مي شد. حالا ديگه خواهرم هم تو يه شهر ديگه دانشگاه قبول شده بود و من و مامان هميشه با هم تنها بوديم. من ديده بودم که مامان با دوستاي قديم بابا قرار مي ذاشت. اصلا جداييشون هم باعثش همين بود. يه چند بار ديده بودم که با اونا بيرون ميره و دير وقت مياد. اما به روي خودم نيورده بودم. نا گفته نمونه که مامان چون چند سال بود که ورزش مي کرد جوون مونده بود و تو خانواده هم به زيبايي معروف بود. همه بهش مي گفتن ازدواج کنه اما قبول نمي کرد. اگه کسي اونو مي ديد 27 ساله به نظر مي رسيد. رابطه من و مامان ديگه اينقدر نزديک بود که مامان وقتي مي خواست بره مهموني لباساشو جلوي من امتحان مي کرد و نظر منو مي پرسيد. يا تو حمام من کمرشو مي شستم و .... اين ماجرا ادامه پيدا کرد تا يه شب من نسشته بودم و مامان هم حمام بود وقتي از حمام بيرون اومد منو صدا کرد. راستي يادم رفت بگم که اين آخرا رفتار مامان يه جوري شده بود که منو حشري مي کرد. مثلا شبها که منو مي بوسيد ازم لب مي گرفت يا جلوي من لباساي سکسي مي پوشيد و عشوه ميومد. خلاصه منو صدا کرد گفت بيا اين جا. منم رفتم. ديدم واي مامان فقط يه شورت گيپور پوشيده. بدون سوتين و يه آرايش غليظ هم کرده بود. من ديگه حسابي حشري شده بودم. گفتم مامان جايي مي خواي بري؟. گفت: آره مي خوايم بريم مهموني امشب. حالا ببين من پشت باسنم چي شده. مي سوزه. منم رفتم پشتش و گفتم کجاشه؟. دستمو با احتياط گذاشتم روي رون پاش. گفت بالا تر. منهم رفتم بالا تر. اونم هي کونشو ميماليد به دستم. گفت رامتين جون امشب مي خوايم با هم يه مهموني داشته باشيم. اينو گفت منو بغل کرد. گفت: دوستت دارم پسرم و شروع کرد منو بوسيدن. ديگه من هيچي نمي فهميدم. ازهم عاشقانه مثل يه زن و شوهر لب مي گرفتيم. مامان شلوارم رو درآورد بعد تيشرتمو و آخر از همه شورتمو. کيرمو درآورد. بهم گفت امشب مي خوام اونجا که ازش اومدي بيرون رو نشونت بدم و شروع کرد کير داغ منو ليسيدن. من اصلا باورم نميشد و بعد خودش شورتشو در آورد و خوابيد رو تخت گفت بيا بغل ماماني عزيزم. من رفتم اونم خودش کيرمو به کسش راهنمايي کرد. کردم تو واي چه باحال بود. من از چه جاي نرمي اومده بودم بيرون. عالي بود. اونشب منو ماماني خيلي حال کرديم. مامان از من قول گرفت که مثل يه زن و شوهر باشيم. هميشه کنار هم باشيم. منم چون دوستش داشتم قبول کردم. اما انگار ته دلم راضي نبودم. انگار منم مثل مامان دلم ميخواست يکي منو همين طور دوست داشته باشه. دلم ميخواست ببينم سکس با يه پسر چه حالي ميده. دلم مي خواست يکي رو دوست داشته باشم مثل يه زن. نمي دونم شايد من بايد دختر مي شدم. آخه تو مدرسه من از همه بچه ها خوشگلتر بودم. قيافم هم که دخترونه بود. بچه ها به کونم دست مي زدن من خوشم ميومد. اما به روي خودم نميوردم. اونا هم فکر مي کردن من حواسم نيست. ما جرا گذشت تا من وارد دانشگاه شدم اونجا با يه پسرهم رشته ام آشنا شدم که شهرستاني بود و اونجا خونه داشت. اسمش اميد بود. ما با هم خيلي خيلي صميمي شديم. من بعضي شبها اونجا مي خوابيدم. واسه درس خوندن کم کم احساس کردم که بهش خيلي وابسته شدم. همو واقعا دوست داشتيم. تا اينکه يه روز از احساسام با هاش صحبت کردم. اونم گفت که منو دوست داره و حاضره که منو ارضا کنه. اميد هم به خونه ما رفت و آمد داشت و با مامان هم صميمي بود. مامان هم بهش اعتماد داشت. يه روز اومد خونه ما. مامان هم نبود. من يه جوري بودم. يه حس عجيبي داشتم. اميد هم انگار فهميده بود که من حشريم. منو تحريک مي کرد. منم تصميم خودمو گرفتم. رفتم تو اطاق لباسامو در اوردم. يه آرايش غليظ کردم. ناخونامو لاک زدم. موهاي بدنم خيلي کم بود. هميشه ميزدم. همون شورتي که با مامان اون شب سکس داشتيمو پوشيدم و يه سوتين هم بستم و اومدم جلوي آيينه. خودمو تو آيينه ديدم. واقعا مثل يه دخترشده بودم. اومدم بيرون. اميد منو که ديد اولش جا خورد. اما من رفتم جلو. خودمو انداختم تو بغلش. اونم منو بوسيد. ازم لب گرفت. بعد گفت بيا با هم بريم حموم. منو بغل کرد و برد تو حمام. من خودمو در اختيارش گذاشته بودم. وان حمومو پر از آب گرم کرد. مدام منو مي بوسيد. من داشتم واقعا حال ميکردم. منم دستمو گذاشتم رو کيرش و مي مالوندم. بعد من شلوارکشو در آوردم. شورتشو بو کردم. اين بو منو مست مي کرد. شورتشو در آوردم و کيرشو کردم تو دهنم و شروع کردم به ليسيدن. چه لذت بخش بود. اونم اول حسابي ازم لب گرفت. منم براش عشوه ميومدم. اومد پشتم. اول سوتينو باز کرد و بعد شورتمو کشيد پايين و کون سفيد بي موي منو بوسيد و ليس زد. من تو آسمونا بودم. يه کم گاز گرفت. بعد منو برد تو وان حمام. منو خوابوند و شروع کرد نوک سينه هامو خوردن و با انگشتش مي کرد تو کونم. منم با کير داغش بازي ميکردم و از لذت آه مي کشيدم. بعد اومد و انگشتاي پامو مک زد. مدام قربون صدقه ام ميرفت. مثل يه دختر شده بودم. باورم نمي شد!. منو بلند کرد و از پشت خوابوند. منم کونمو قنبل کردم. اول با يه کم آب و صابون کون سفيدمو شست و بعد آروم کيرشو فشار داد تو سوراخم. يه کم درد داشت. اما لذت مي بردم و شروع کرد تلمبه زدن و از پشت سينه هامو فشار مي داد. مرتب به کونم سيلي ميزد. وقتي آبش اومد همشو ريخت تو کونم. من ديگه ازحال رفتم. اون منو تو حمام شست و منو بغل کرد و از حمام بيرون آورد. رفتيم تو اتاق. اميد رفت سر کمد لباساي مامانم. يه شورت زنونه ، يه سوتين مشکي ، تاپ و دامن کوتاه آورد و تن من کرد. خيلي حال مي داد. يه کم که حالم جا اومد آرايش کردم. با هم شام خورديم. لذت بخش ترين شام عمرم بود و تا صبح مثل يه زن و شوهر تو بغل هم خوابيديم. در حالي که ظاهرا من يه پسر بودم. اما در درون احساس دختر بودن مي کردم. با اميد قرار گذاشتيم که با هم ازدواج کنيم. راستي از مامان بگم. مامان اون شب ما رو ديده بود. اما هيچي نگفته بود. بعدها فهميدم اميد با مامان هم رابطه داره. حالا ديگه منو مامان هردو زن اميد بوديم. اميد هم واسه من وهم مامان شوهر بود. حالا يه مدته که هر سه داريم با هم با لذت زندگي ميکنيم و سکس گروهي لذت بخشي داريم. دوستدار همه بچه هاي ايران "رامتين

No comments:

Post a Comment